Illegal Immigrant

 حتمن آفتاب تازه از ستیغ کوه قد کشیده است حتمن ابرها هنوز ابر باد ها هنوز باد خانواده ها هنوز خانواده اند صدای پارتی صدای رقص و پایکوبی وشکستن پیاله صدای خنده هر دقیقه انفجار می کند مردم است شادمانی است من با دلی بزرگ در  کشتی بزرگ پادشاهی زیر سرد کامیون مرز را لمیده […]

Friendship

ما کفش هاي چرمي هم بوديم وقتي کنار در همراه مي شويم از خاطرات همدگر آگاه مي شويم درخاطرات تو گوساله اي ست رومي پروار گفته هاي خدايان بروار نقل پروار دور باطل تاريخ از زندگي به مرگ ار سفسطه به عقل آن گاه با کلب کلب کلب با کلبيان رواق رواق آمده به بقل […]

To Love

با هم بر نمی خیزیم من با اتاق های بندری متروکه در کناره دریا بر می خیزم تو با باز کردن پنجره  اتاق خواب خودت تو چای دم شده میخوری من قلبم را چسپ زخم  می زنم روز تو خیابانی است که به خیابانی دیگر که به ساختمانی و بعد به خیابانی در شهر خطوط […]

The Wind

باد وقتی لباس بپوشد باد وقتی آواز بخواند باد وقتی کفش های چرمی وکلاه ابریشمی بپوشد باد وقتی که نیمه شب به خانه ام بیاید با یک دیگ سوپ جو وقتی در اجتماع در بین دوستانم می آید بی شرم لب هایم را می بوسد در اجتماع اهل سیاست از من می خواهد با او […]

The Word

 کلمه ی متروکی بودم من در کتابی کهنه کلمه ی فراموش شده بودم از عشق از سیاست از دنیا شاعران از من می گریختند حروفم از من متنفر بودند به کلمات دیگر می رفتند و باز نمی گشتند کلمه ای تنها بودم بی حرفی تنها صدای قرن هابا من بود صدای بردگان صدای مردگان صدای جهات دوار زمان تو آمدی با لب های خونینت باانگشتان غمگینت تو آمدی و مرا پیدا کردی و تمام جهان از من پرشده

Providence

بارانی بی وقتم که خیابان ها درکم نمی کنند زمان گذشته دورم که ارواح سیاحان گمنام و ملاحان نامدار که ارواح همه گذشتگان در من مدفون است کلمه ای مطرودم که کودکان از من می گریزند وشاعران ترکم کرده اند صورت کنده بتی در بامیانم که کشتی کشتی کشتی از وطنم دست به دست دزدیده […]

Haft Seen

ابری اگر نبود می توانستی از اين آسمان کوتاه دانه دانه ستاره بچينی، از موهای مدام آشفته اش بيآويزی و انگار کنی می گويد:  به قالين َموْر می مانم که هرچه کهنه شود زيباتر می گردد هرچند دو، سه بچه ی شيطان بر آن شاشيده باشد  رسيدی؟  حالا سفره ی هفت سين را ميان ميدان […]

View from Afar

بازخالی می شود پشتم خالی می شود باز زير پاهايم دستم به شانه های آفتاب نمی گيرد  نافم را  بر پايه ی عادت گره زدند مويم را بر طشت بايگانی بريدند در گوشم اذان گفتند: “همواره پشت تو همواره زير پايت خالی باد”  همواره اما  بالاترک زمينی ست سُچه تر از نيايش ابليس با دست […]

The Bridal Veil

پيراهن زفافم را از ميخ خاطره های سپيد می آويزم ابريشم نگاهم را از شانه هايش  دل کنده ام از سينه اش که هنوز بوی شير مرا دارد؟  با دل انگشت هايش بر گردنم بيدار می شود غوغای وسوسه ای کهنه در آغوشش  دل می گيرم از او چشم اندازم پُِر می شود از پشتش […]

Cat Lying in Wait

شگوم ندارد این واژه ها نگو  در بهشت میان لب های من باز می شود پای خدا در چاک سینه های من لغزیده است می آیم باز نفس هایت درمن می دمند  ریه هایت از عطر من پر می شوند زبانت بر پوستم باران  باران بارانی می شود وا می روم و باز آنگونه که […]