View from Afar
بازخالی می شود پشتم خالی می شود باز زير پاهايم دستم به شانه های آفتاب نمی گيرد نافم را بر پايه ی عادت گره زدند مويم را بر طشت بايگانی بريدند در گوشم اذان گفتند: “همواره پشت تو همواره زير پايت خالی باد” همواره اما بالاترک زمينی ست سُچه تر از نيايش ابليس با دست […]