کمین گربه
شگوم ندارد
این واژه ها
نگو در بهشت
میان لب های من باز می شود
پای خدا
در چاک سینه های من لغزیده است
می آیم
باز
نفس هایت
درمن می دمند
ریه هایت
از عطر من پر می شوند
زبانت بر پوستم
باران باران
بارانی می شود
وا می روم
و باز
آنگونه که می آیی
با هوای دریدن
در نی نی چشم هایت
بی هیچ شکی
به گربه ی سیاه می مانی
که پیشترک
از کمینگاهش
راه را بر من برید
تا دم درت
گنجشک فلج شده
از تسلیم را
شکار کرده باشد