نامه
سکوت خوابهای زیادی دید
و به یاد آورد خم شانه کسی را در آسمان
و تو پرندهای شدی با زخمی بزرگتر از سایهات
به یاد آورد انگشتهایت را با آن رد کبود
و بالهای بریده کوچک در پاکتی
و به یاد آورد
چقدر ما خوب جنگیدهایم
تا فراموشی مرگ را بغل کند
سکوت
مثل درخت ایستادهای
سبز میشود برگ میدهد
و میوهها ؛ فانوس روشنی از خون
طولانیتر از
کلماتی که ما را کوتاهتر برید و خالی نوشت
در این تهی
تیز است چاقوی تو
مثل گودال کنده در طول سالها
پر از سیاه
سکوت ما را ادامه داد
ادا کرد ما را در خوابهای بد
در این هوای گرفته و ابری پیچید دور ما
و آینهی جیبی میان بری نداشت
تا باور کنی
باران از ابرهای تو روشنتر است