نامه ای به باران Letter to the Rain

نامه ای به باران

باران سلام

فصل زمستان تمام شد
فصل بهار نیز
کم کم به روز های سر انجام می رسد
از دوری تو سخت ملولند اهل باغ
کی فصل دوری تو به اتمام می رسد؟
 
 
باران سلام
باران باران باران
باران مهربان باران بی وفا
باغ عزیز ما را هر کس رسیده از بغلش خاک ریخته است
،هر وقت باد آمده از کوه ، دشت،جنگل
از چارسوی عالم، بر روی باغ ما خس و خاشاک ریخته است
 

 باران باران نازنین

عصر آخرین پرنده این باغ می رود
این راهی ، این مسافر بالای ابرها ، این قاصد بهار پرستوست
این نامه را به بال پرستو نوشته ام
این نامه می رسد به تو یا نه
کوکب تمام روز برای تو گریه کرد
این نامه را برای دل او نوشته ام
باران باران باران ما
نامه اگر رسید به تو زودتر بیا
 

Letter to the Rain

Dear rain,
Winter has passed
And even the spring approaches her end.
You are badly missed in the garden.
When will your absence be over?
 
Oh Rain! Rain! Rain!
Kind and cold-hearted rain!
It gets nothing, the garden, but dust, red dust,
off the feet of by-passers or blown in by the wind
from deserts and mountains and forests.
Dust piles up by the walls, in the corners.
 
Rain! Soft rain!
The last bird of the garden will leave after sundown
and I've written this poem on her outstretched wing.
Will it reach you or not?
 
All day the dahlias cried for you,
and I wrote this for their comfort.
 
Rain, come at once, come once you get this.
 

Original Poem by

Reza Mohammadi

Translated by

Hamid Kabir with Nick Laird Language

Dari

Country

Afghanistan