خاطرات انزوا
كفش پاي راستم
به مرخصي رفتهاست.
نه چارپاي ام حالا
نه دوپا
در تثليث ازلي
«نيچه» ميخوانم
شبها به خوابام ميآيد و ميگويد:
عاقبت سبيل مالات ميكنم!
روزهاست
تلفن روي پيامگير است
امان از صاحبخانهی سمج!
با ميلهی بافتني
پايام را ميخارانم.
از راست هيچ خيري نديدهام
چپ ، هميشه چپ بودهاست.
خستهام خسته
در اين تقابل سهتايي:
راستدستي،
چپفكري
هيچباوري.