نگاتیو یک عکس دسته جمعی
دراین عکس جوانترم
جوان تر از تمام جمله های جعلی
و سوم شخص غایب
زیر بلوز و دامن حرف هایم برجسته
مثل پروانه ای در جلد تابستان
به شگردی ازالی انگشت ها
شاعرانه از درز های مخفی بیرون پریدم
قلبم به دقت تحت نظر...
با دو قدم فاصله پشت خودم کمین
برهنه نشسته بودم
در آن سیاهی دنبال صنوبری بی رحم
شاید پی ریسمانی سبز می گشتم
غزاله حتمن یادتان هست؟
در این عکس جوانترم
جوان تر از سایه ام تنم
و هرچه باید ننویسم
برای جبران زیرپوست دخترم
مادرم را تنگ پوشیدم
چرخید یم رو به ابرهای نخستین
تا ریشه های باران را بگیریم
اما در سینه ام بازجای هفت زن
همیشه زخمی و خالیست
نازنین حتمن یادتان هست ؟
آن روزها از جنگ دیوانه تر
صدای سکوت می آمد
با کلمه های ترسیده
زیر پتوی کهنه سربازی
شعرتنها آغوش امن تا مرا بغل بگیرد
زبانش اگر نمی گرفت
روی کودکی
الی شکاف ها
پشت سین و جیم
به رمزخطی می نوشت شکسته بسته
بین تابستان وشاخه های کبود
فاصله می افتاد
بین راهی که پیچید دور گلویم
حرفی که در دهانت آتش گرفت
فکر نمی کنم مرا یادت باشد ؟
در این عکس
از هر طرف سایه ها را باقیچی بریدم
خط هایت دوباره ادامه دنیا ست
شعر تنها پیرهن عیدی که من بلد بودم
و عشق که زیباتر ازهمیشه
سرهای ما کنارهم نزدیک شانه اش
در این عکس عجیب جوانتریم
آهسته وصمیمی باارادت
ِرهمیشگی تان
دوستدا
در نگاتیو لکه های سفید و تاریکی
با لبخندی تمام قد چفت دیوار
رو به دنیا خبردار ایستاده ایم