باد
باد
وقتی لباس بپوشد
باد وقتی آواز بخواند
باد وقتی کفش های چرمی
وکلاه ابریشمی بپوشد
باد
وقتی که نیمه شب به خانه ام بیاید
با یک دیگ سوپ جو
وقتی در اجتماع
در بین دوستانم می آید
بی شرم لب هایم را می بوسد
در اجتماع اهل سیاست از من می خواهد
با او شعری را بر ضد پادشاه بخوانم با فریاد
او را کسی به چشم نمی بیند زیرا باد است
من بی اختیار
نامش را می گویم
می بوسمش
در کوچه هر طرف دنبالش می دوم
من دیوانه نیستم
آری تنها چندیست
با بادی
عاشقانه رفیقم