کلمه ی متروکی بودم من
کلمه ی متروکی بودم من
در کتابی کهنه
کلمه ی فراموش شده بودم
از عشق از سیاست از دنیا
شاعران از من می گریختند
حروفم از من متنفر بودند
به کلمات دیگر می رفتند و باز نمی گشتند
کلمه ای تنها بودم
بی حرفی
تنها صدای قرن هابا من بود
صدای بردگان
صدای مردگان
صدای جهات دوار زمان
تو آمدی با لب های خونینت
باانگشتان غمگینت
تو آمدی و مرا پیدا کردی
و تمام جهان از من پرشده