دورنما
بازخالی می شود پشتم
خالی می شود باز زير پاهايم
دستم به شانه های آفتاب نمی گيرد
نافم را
بر پايه ی عادت گره زدند
مويم را بر طشت بايگانی بريدند
در گوشم اذان گفتند:
"همواره پشت تو
همواره زير پايت خالی باد"
همواره اما
بالاترک زمينی ست
سُچه تر از نيايش ابليس
با دست آفتاب بر شانه هايم
پا می کنم هزار و يکم باره
از مانده های من